ایران نمایش نو

سایتی پیرامون نمایش- سینما و دیگر هنرها

ایران نمایش نو

سایتی پیرامون نمایش- سینما و دیگر هنرها

نگاهی به مستند «تنها در تهران« ساخته پیروز کلانتری (سینمای مستند



فیلم مستند شخصیت نگار، نوعی از مستند است؛ که موضوع اصلی و بُن مایه بنیادین آن چیزی نیست جز یک انسان، که هم می تواند زنده باشد، هم مرده؛ شخصیت مورد پردازش را هم، اعم از مرده یا زنده را می توان در یک طبقه بندی کلی به 2 دستة زیر تقسیم نمود:

الف) شخصیت های مشهور

ب) شخصیت های معمولی که انگار اصلاً لازم نیست تا انسانی باشند شهره. آنها
می توانند آدمهایی ساده باشند، از اطراف و اکناف ما، تا با غور کردن در ایشان؛ بتوانیم مثلاً به اوضاع اجتماعی، اقتصادی و حتی رفتار شناسی اجتماعی زمان آن شخصیت پی برده و شناختی نسبی نسبت به دوره و زمان شخصیت مورد بحث پیدا کنیم.

البته این نکته قابل ذکر است که به این دسته از افراد - شخصیت های معمولی- خیلی کمتر توسط فیلمسازان مستند پرداخته شده، در حالی که نقش بسیار مهم بررسی این قشر از اجتماع برای ثبت شدن رفتارهای یک طبقه، یا یک ردة شغلی و هزاران نکته دیگر برای هیچ کس پوشیده نیست.

و اما شخصیت های مشهور که به دور از جانبداری های اخلاقی به 2 دستة مثبت و منفی تقسیم می شوند؛ و البته در این رابطه، فیلمهای زیادی از شخصیت های مختلف فرهنگی، هنری، سیاسی، علمی، تاریخی، اجتماعی، اقتصادی، ورزشی و غیره هم ساخته شده است.


حال با وجود طبقه بندی فوق این مسئله مطرح است که آیا شخصیت مشهور مورد نظر فیلمساز چه مثبت و چه منفی، البته باز ذکر می کنم بدون طبقه بندی اخلاقی، در قید حیات است یا خیر.

و باز این سئوال و هزاران سئوال دیگر که آیا فیلمساز تا چه حد و اندازه می تواند، مثلاً به یک شخصیت سیاسی زنده و هم عصر با خود نزدیک شود، تا چه حد
می تواند همة مسائل را در مورد او بازگو کند و اینکه فیلمساز در چه جامعه و در
چه شرایطی زندگی می کند هم شرطی است، مهم. ما آدمی مثل هیتلر را فرض می گیریم و فیلمهایی که در رابطه با او ساخته شده، ولی در کدامیک از فیلمها، شخص «هیتلر» یا حتی سیاستمداران بزرگ دیگر با فیلمساز، راحت و بدون مراتب خاص و ویژه به گفتگو نشسته اند و البته می دانیم از این دست نمونه ها بسیار معدود است، به نمونه فیلم مستندی که الیور استون از فیدل کاستدو ساخته و نمونه های دیگر.

و حتی گاه ما تأثیر این گونه از مستندها را بر شخص مشهور موضوع شده و هم عصر با فیلمساز می بینیم، به نمونه فیلم مستندی که از نقاش آمریکائی «جکسون پولاک» ساخته شده، و پولاک بعد از دیدن فیلم، کار و نقاشی های خود را آثاری
بی ارزش و بی مایه دید و گویا این فیلم چشم سومی شده بود، یا شاید راهگشایی تا مسیر و نگاهی نو را برای جکسون پولاک به ارمغان آورد.

از سوی دیگر شخصیت های منفی هم عصر با فیلمساز، که پرداخت به آنها این سئوال را در ذهن ایجاد می کند که تا چه اندازه ساخت چنین فیلمی برای فیلمساز، شدنی است و هزاران مشکل و سئوال که در بحث ما جایی برای بازگو کردن آنها نیست و این خود چالشی است که مستند ساز شخصیت نگار با آن رو به روست.

همانطور که قبلاً گفتیم شخصیت ها یا در قید حیات هستند و یا دیگر در زمان زندگی فیلمساز زنده نیستند. در هر دو مورد فیلمساز، نیازمند یک سری منابع است، که این منابع عبارتند از منابع نوشتاری از جمله کتاب، مقالات، روزنامه ها، اسناد،

مصاحبه های نوشتاری و هر منبع نوشتاری دیگر که در راستای معرفی موضوع مورد بحث توسط فیلمساز مورد نیاز و مهم باشند و دیگری منابع تصویری است، از جمله عکس، اسلاید، نقاشی، فیلم و غیره. بنابراین در رابطه با شخصیت هایی که به لحاظ زمان به گنجینة تاریخ پیوسته اند و از نظر زمانی قبل از اختراع سینما و عکاسی می زیسته اند؛ کار برای فیلمساز در راستای یافتن و ارائه منابع تصویری از شخصیت، بسی سخت و دشوار بود، و شاید منبع تصویری او نقاشی و یا طراحی باشد، بر دیواری، یا بر برگه ی کتابی یا سفرنامه ای؛ که البته از تکنولوژی و نرم افزارهای جدید در سینما نباید غافل بود که خود تا حدی بخشی از مشکل مورد نظر را برطرف می کند؛ از طریق بازسازی ها و هزاران جلوه ی تصویری خاص دیگر. و اما موضوع بحث ما بعد از این مقدمة کوتاه فیلم تنها در تهران است ساختة پیروز کلانتری به سال 1377.

این فیلم یک فیلم شخصیت نگاری است در مورد بازیگر زنی به نام «بهناز جعفری» در زمانی که او- «بهناز جعفری»- 24 ساله است و به لحاظ شهرت در بازیگری چندان مطرح نیست و تازه در ابتدای مسیر پیشرفت و مشغول به انجام پروژة پایان نامة مقطع کارشناسی است.

فیلم با نمای متوسط از «بهناز جعفری» در یک آتیله عکاسی شروع می شود، گفتگوی او با عکاس کم کم بهناز جعفری را که بعد کودک او قوی است معرفی می کند.

«بهناز، خطاب به عکاس می گوید: «آقای ناجی یک عکس 18 سالة معصوم کوچولو» انگار 18 سالگی بهترین و شادترین لحظة زندگی است از نگاه او، و فیلمساز با آغاز کردن فیلم به این شکل، یعنی در یک آتلیه عکاسی نوعی ثبت شدن و فیکس شدن این مقطع زمانی از زندگی «بهناز جعفری» را که قرار است مثل یک عکس در گنجینة تاریخی سینمای مستند کشور باقی بماند، به بیننده ارائه می کند.

نریشن بر روی «بهناز جعفری» در حالی که او مقابل دوربین، حالت های گوناگون
می گیرد شروع می شود و به ا ین شکل شخصیت به بیننده معرفی می شود:

«بهناز جعفری 24 ساله متولد تهران، رشته ادبیات نمایشی را گذارنده و در تدارک نوشتن پایان نامه اش دربارة زن در آثار استرینبرگ است. تنها فرزند یک خانوادة کم عمر، 5 ساله بود که پدرش از خانواده جدا شد و 3 سال پیش مادرش را از دست داد او حالا تنها است و در برنامه های تلویزیونی و فیلم ها بازی می کند و زندگیش را از این راه می گذارند.»

به این شکل ما شمه ای کلی دریافت می کنیم، از دختری که تنها زندگی می کند و علت تنهایی را فیلمساز به سادگی برای بیننده بازگو می کند؛ بدون زیاده گویی و در ایجاز کامل در قالب چند کلمه.

در ادامه می بینیم که «بهناز جعفری» به آقای «ناجی»- عکاس- می گوید:

«این عکس را برای خودم بگیر می خوام خودم باشه» و باز تأکید که عکس سیاه و سفید گرفته شود. حال خنده از چهره ی او رخت بربسته و این تصویر، روی دیگری از شخصیت مورد نظر- «بهناز جعفری»- را برای ما نمایان می کند؛ اندوه و بازخوردی از تنهایی پررنگ در زندگی «بهناز جعفری».

او- «بهناز جعفری»- ، دختری که تازه شروع به نقش آفرینی جلوی دوربین های تلویزیونی کرده، کمی مرا به این اندیشه فرو می برد که تا چه اندازه در این فیلم در مقابل دوربین پیروز کلانتری خود «بهناز جعفری» است. بدون ایفا نقشی و یا فرو رفتن او در قالبی.

البته باید این نکته را متذکر شد که ما در این فیلم ما، تا اندازه ای لایه ی ظاهری زندگی بهناز جعفری را می بینیم و فیلمساز هم، تلاشی نکرده یا نخواسته، تا به نکات و ظرایف زندگی خصوصی «بهناز جعفری» رسوخ کند، فیلمساز خود به عنوان یک مشاهده گر بیرونی شخصیت را دنبال می کند، و فقط در شروع فیلم نریشنی جهت معرفی شخصیت ارائه می کند، که از بیرون به فیلم وارد شده ولی در بقیة فیلم خود شخصیت، مَن راوی است و برای دوربین درد و دل می کند تا از طریق گفتگوها بیشتر ما را با خود همراه سازد و شناختی کلی از خود به ما ارائه دهد.

بعد از آتلیه عکاسی نام فیلم در بک گراند سیاه پدیدار می شود و سپس «بهناز جعفری» دیده می شود، در خودرویی کنار پنجره نشسته و دست چپ را از پنجره بیرون آورده، این تصویر و لطافتی که در حسن غالب صحنه دیده می شود، خط ربطی می شود، برای رسیدن به محل کار «بهناز جعفری»، کلاس آموزش تئاتر به دختران نوجوان.

فیلمساز در تصویر سازی زندگی «بهناز جعفری» سعی بر این داشته تا به سادگی با نگاه از دریچه ی دوربین به لحاظ فرم، کادر و نور به نوعی، نگاه ناظری بی دخل و تصرف را ارائه دهد.

نمای اتوبوس، باز خط ربط بعدی فیلم برای جا به جایی «بهناز جعفری» به منزل شخصی خودش می شود، و می بینیم فیلمساز سعی می کند در مسیر حرکت با او لحظه ای از وی غافل نشود. او- «بهناز جعفری»- وارد خانه می شود، نامه ایی پشت در است، آن را برداشته از پله ها بالا می رود. و باز من راوی داستان؛ از زبان خود دلیل تنها زندگی کردنش را در یک خانة 90 متری اجاره ای بازگو می کند، این که هم اتاقی او برای ادامه تحصیل به هند رفته و غیره.

صحنة زیبایی که در این سکانس قابل توجه است، وارد کردن شخص سوم است از طریق صدا، که گویا نویسندة نامه است و انگار همان هم اتاقی بهناز، که این بار جای دروبین نشسته، پشت در اتاق خواب بهناز، و او را صدا می کند و به این بهانه دوربین وارد اتاق می شود، انگار اینجاست که دوربین اجازة ورود پیدا می کند.

چون حریم، حریم شخصی تری است و دوربین برای ورود به اتاق خواب اجازه
می خواهد و فیلمساز، بهانه ی زیبایی ارائه می کند برای وارد شدن به اتاق خواب و از این طریق حضوری زنده می دهد به نویسندة نامه.

بهناز جعفری سپس از کودکی اش می گوید، عکس دوران کودکی را نشان می دهد، پدری که علامت ضربدر قرمز روی عکسش خرده شده، و مادری که بهناز جعفری از او با اندوه یاد می کند، در مقابل حس بی تفاوتی که نسبت به پدر را ارائه می دهد. پدری که در 5 سالگی خانواده را ترک کرده و از آنها جدا شده.

در صحنة بعدی بهناز عکس دختر بچه ای را در دست گرفته و می گوید:

«این بَچَمِه، ولی بابا نداره». گویا تمامی دوران بدون پدر بودن خود اوست انگار همه چیز در این اتاق برگشتی است به کودکی «بهناز» و فیلمساز توانسته در کمترین توضیح، شخصیت را معرفی کند و ابعاد روانشناختی او را روشن سازد.

او- «بهناز جعفری»- از میزان درآمدش، بی کاری هایش، تنهائی هایش، مشغول شدنش به کاری غیر از بازیگری برای در آوردن مخارج زندگی حرف می زند و اینها در حین پرسه زدن بهناز در آشپزخانه گفته می شود و این نکته قابل توجه است که دوربین حس غریبه بودن را در وی ایجاد نکرده است.

کمی پیشتر می رویم، سکانس تریا، بهناز و 2 دوست دیگرش که نمایندگانی هستند از جامعة زن ایرانی، دختر مجردی که در خانة پدری است و تمام تلاشش را راستای پیشرفت است در کار و در تحصیل تا قبل از ازدواج، او ازدواج را یک مانع
می داند که دیگر به او اجازة پیشرفت نمی دهد؛ همچنین گوشزد هم می کند که باید تابع فرامین و مقررات خانة پدری باشد.

دوم، زن متأهلی است که یک فرزند دارد و خانه دار است و خودش را به نوعی فنا شده در خانواده می بینید و بچه را عاملی برای عدم توانایی در قبول کار بیرون از منزل می داند با وجود تحصیلات عالی، و بهناز جعفری دختری که مجرد است و تنها زندگی می کند؛ او هم از شرایط موجود راضی نیست.

در این سکانس چیزی که وجود دارد، نگاه یک جانبه ای است که در سکانس موج
می زند و این سئوال مطرح می شود که چرا زن جامعة ما، کانون خانواده و ازدواج را مانعی می بیند، برای رشد کردن، برای پیش رفتن، و کمتر احساسِ شادی می کند، از رسیدن به مقطع دیگری از زندگی و مسئولیت مادر بودن و همسر بودن. آیا این آگاهی یافتن زن است از حق و حقوقی که او احساس کرده از او ضایع شده یا یک برداشت اشتباه و خطا است و یک انحراف ذهنی نسبت به کانون خانواده.

این بحث، بحثی مفصل و اساسی است و فیلمساز هم در این سکانس چیزی بیش از این چیدمان ذهنی به بیننده ارائه نمی دهد. ولی تربیت دادن این سکانس خود القاء کنندة ذهنیت عمومی جامعة زن تحصیل کرده ایرانی است، که خطا یا درست بودنش جای بحث و بررسی بیشتری دارد.

«بهناز جعفری» در این سکانس خودش را از دو دوست دیگر متفاوت می داند و تنها راه حل مشکل خودش را دانستن می داند، در حالی که در جایی دیگر در فیلم گفته که از دانستن می گریزد. او می گوید: «نه اخبار گوش می دهم نه کتاب می خوانم، چون فکرم را مشغول می کند و ممکن است یک سال به آن فکر بکنم».

این گفته، از یک سو حساسیت روحی اش را نمایان می کند و از سوی دیگر گریز از اندیشیدن، دانستن و فهمیدن جامعه که لازمة روح خلاق یک هنرمند است.

در صحنه ای دیگر متنی از نمایشنامه ای خوانده می شود و اینجا باز نقش منفی و نوع نگاه یک مرد در ارائه عشق و علاقه نسبت به زن بیان می شود و این بار این صحنه که گویا زیاده گویی فیلمساز است و بزرگ نمایی قضیة مرد بودن و زن بودن که کمی صحنه را از نظر من نچسب و شعار زده کرده است.

«بهناز جعفری» براساس تصاویری که ارائه می شود توسط فیلمساز؛ در یک نقطه ی گذار است. نمی داند باید ازدواج بکند یا نکند، خواستگار پیشنهادی را با نوع رفتارش پس می زند و این را پای این می گذارد که دوست دارد خودش باشد، و حتی گاهی در این خود بودن اغراق می کند، در صحنة دیگری که برای تست بازی مراجعه می کند از اینکه باید انتخاب شود گلایه دارد از این که هر چه گفته می شود باید بپذیرد، تا بتواند یک نقش بگیرد، گلایه دارد و این به زیبایی در سکانس پایانی فیلم دیده می شود.

صحنه عاطفی که بهناز به گریه می افتد و انگار صدای خفه شده در گلو و اندوه و گلایه او است از زندگی که بی پروا در این صحنه بیرون ریخته می شود و می گوید:

«هر چی باب میل خودت نیست، اینکه باید خودتو تطبیق بدی با همه چیز»

و این چیزی نیست، جز ذهن گریز جوی انسان از قید و بندهایی که هنجارهای اجتماعی تو را مجبور به پذیرفتن آنها می کند. اینکه در طول فیلم «بهناز» می گوید دوست دارد راحت باشد، وقتی توی خیابان راه می رود دوست دارد هر حرکتی را که شاید در ذهن عمومی جامعه پسندیده نیست انجام بدهد، ولی، شناخته شدنش توسط مردم او را در قالب دیگری می ریزد، خود نمونه ای است از حس گریز که خود بحثی است مفصل به لحاظ روانشناختی.

بعد از صحنه ی گریستن بهناز؛ فیلمساز باز روح بی پروای پر شر و شور «بهناز» را در قاب چند تصویر از او، که در حال گرفتن حالتهای مختلف جلوی دوربین است به بیننده نشان می دهد. صدای بهناز جعفری که می گوید:

«دلم می خواد آروم بگیرم. دوست دارم اونهایی که دوستشان دارم دوستم داشته باشند. گاهی مواقع هم یک گوشی گیر می آرم و می گم، این منم بهناز جعفری 24 ساله متولد تهران فرزند ...»

و تصویر با حرکت به سمت بالا از روی یک ماشین در خیابان، شهر شلوغ تهران را در قاب می گیرد و با معرفی مجدد «بهناز جعفری» که این بار از زبان خود «بهناز» شنیده می شود، فیلم سرانجام، پایان می پذیرد.

شهلا تاجیک

شناسنامه ی فیلم «تنها در تهران»

نویسنده و کارگردان: پیروز کلانتری

بهناز: بهناز جعفری

مدیر تصویربرداری: مرتضی پورصمدی

تدوین: مصطفی خرقه پوش

صدابردار: عباس رستگارپور

مدیر تولید: ناهید رضایی

تهیه کنندگان: شرکت فیلمسازی دید - پیروز کلانتری

تولید- 1377

مدت زمان 24 دقیقه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد